پست ثابت

      

نمای نیمه جنوبی شهر سیراف(طاهری)

 

یا حبّذا به شهر دل آرای طاهری

یا مرحبا به ساحل زیبای طاهری

 

بهار بی تو بودن رنگ پاییز

تمام لحظه ها سرد و غم انگیز

دو باره خاطراتم کرده امشب

هوای خانه از بوی تو لبریز

                                           قنبر سماچی

دوبیتی

من و عشقی که دیگر سرد گشته

و رنگی کز غم تو زرد گشته

تو و آهوی جادویی که آن هم

اسیر دست یک نامرد گشته

                              قنبر سماچی

 

ستارگان کلاس هفتم  دبیرستان دوره اول ابوذر غفاری سیراف در امتحانات نوبت اول

ستارگان کلاس هفتم  دبیرستان دوره اول ابوذر غفاری سیراف در امتحانات نوبت اول

                   فواد افروخ رتبه اول با معدل 20

 علیرضا کبود چاهه رتبه اول با معدل 20

حسین رنجبری رتبه دوم با معدل ۹۱/۱۹

 

محمد رضا آذر رتبه سوم با معدل ۶۶/۱۹

 

محمد محمدی رتبه چهارم با معدل ۵۸/۱۹

حسین باران دوست رتبه پنجم با معدل ۸۳/۱۸

ستارگان کلاس سوم راهنمایی ابوذر غفاری سیراف در امتحانات نوبت اول

ستارگان کلاس سوم راهنمایی ابوذر غفاری سیراف در امتحانات نوبت اول

 علیرضا آتش پوش  رتبه اول با معدل 20

 بنیامین عزیزی رتبه دوم با معدل 89/19

مصطفی اندوهی  رتبه سوم با معدل 78/19

    احمد عزیزی رتبه چهارم با معدل ۵۶/19

     علی حیاتی رتبه چهارم با معدل ۵۶/19

محمد فاضل گله داری رتبه پنجم با معدل 33/19

 

تجلیل از شهید اسدی(ورزشکار شهید)

به بهانه تجلیل از شهدای ورزشکار سیراف

عصر امروز جمعه هجدهم بهمن ماه آقای علی داداشی برادرورزشکار فقید روح الله داداشی در بهشت شهدای شهر سیراف حضور پیداکرد و با قرائت فاتحه برسر تربت شهدا در میان انبوهی از جوانان این شهر از شهید اسدی (ورزشکار شهید )تجلیل بعمل آورد.

 

3پند لقمان به فرزند

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم  اینکه  در  بهترین  بستر  و رختخواب  جهان  بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های  جهان زندگی کنی!

پسر   لقمان گفت  ای  پدر  ما  یک  خانواده  بسیار  فقیر

هستیم  چطور  من  می توانم  این  کارها  را  انجام  دهم؟

لقمان  جواب داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر

غذایی که می  خوری  طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی 

 بهترین خوابگاه جهان است .و اگر با مردم دوستی کنی  در قلب آنها جای می گیری و

آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست!! 

 

 

مهر والدین

 

 

 

 

عمو حاجی  اعجوبه ای از روستای دژگاه فارس

برای دیدن تصاویر "ادامه مطلب " را کلیک کنید

ادامه نوشته

.                                       یک غزل آیینی از خودم

نام حسین بردی و دلها کباب شد

دنیا به روی شانه زخمم خراب شد

اشکی چکید و آینه در آینه شکست 

حتی فرات هم ز خجالت سراب شد

دامان آفتاب فلک رنگ خون گرفت

آماج تیر حرمله قلب رباب شد

ساقی خجل ز ناله ی اطفال تشنه لب

مشکی به دوش بار دگر سوی آب شد

گردی بلند گشت و زمان بی امان گریست

مه ،پاره  گشت و بادیه پر اضطراب شد

در خون نشست  پیکر عباس قهرمان

خورشید رو به سوی قمر در شتاب شد

دلها شکست و مشک درید و علم فتاد

این بار مه، بر سر نی آفتاب شد

                                                                       "کاکا سیرافی"

گریزی بر زندگی نامه نزار قطری

 

نزار قطری

وی از 8 سالگی به  حفظ قران کریم پرداخت و برای نخستین بار مداحی را با دو بیتی

زیبایی که  از مادرش آموخته بود، آغاز کرد.

قطری برای مدتی در انگلستان به تحصیل و گذراندن زندگی پرداخته و در حال حاضر

ساکن کویت است.

وی دارای 3 فرزند به نام‌های کوثر، علی و حسین است.

این مداح به 4 زبان انگلیسی، عربی، فارسی و اردو مسلط است اما شهرت جهانی وی به

سبب اجرای مداحی قطعه "انا مظلوم حسین"  است.

وی در دوران ابتدایی مداحی خود قصیده ی " خیره ا... من خلق ابی "  را اجرا می‌کند و  تا

به حال در پایان تمامی مجالس خود، این قطعه را می‌خواند.

نزار قطری 28 سال است  که نوحه زیبا و بسیار دلنشین  انا مظلوم حسین  را در ایام

سوگواری سرورو سالار شهیدان اجرا می کند.

گفتنی است این نوحه به دو زبان عربی و فارسی سروده شده و برای نخستین بار 24 دی

ماه 1386 از شبکه 3 سیما در ایران  پخش شد و همچنان درماه های محرم و صفر از صدا و

سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می شود.

یلدا در غزل معروف حافظ

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلدا ست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی

از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

 

سلام همکلاسی

 

ادامه نوشته

ماجرای تعمیر قبر حضرت رقیه (س)

مرحوم شیخ احمد کافى این شهید گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه

تعالى فرجه الشریف و واعظ شهیر و شهید در راه دین رضوان اللّه تعالى علیه فرمود: مرحوم

سید هاشم رضوان اللّه تعالى علیه یکى از علماء بزرگ شیعه شام بود که سه دخترداشته ، مى

گوید یکى از دخترهایم خواب رفت یک شب بیدار شد صدا زد: بابا در شب بى بى رقیه را

خواب دیدم . بى بى به من فرمود: دختر به بابات سیدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن

من نارحت است قبر مرا تعمیر کنید. بابا اعتنائى نکرد، مگر مى شود با یک خواب دست به

قبر دختر امام حسین ع زد.

فردا شب دختر و سطى همین خواب را دید: باز بابا اعتنایى نکرد. شب سوم دختر کوچولوى

سید این خواب را دید شب چهارم خود سید هاشم مى گوید خوابیده بودم یک وقت دیدم یک

دختر کوچولو دارد مى آید این دختر از نظر سِنّى کوچک است اما آنقدر با اُبهت است

باصولت و جلالت دارد مى آید رسید جلوى من به من فرمود سید هاشم مگر بچه هایت به تو

نگفتند که من ناراحتم قبر مرا تعمیر کن ؟

گفت : من با وحشت از خواب پریدم رفتم والى شام را دیدم جریان را گفتم والى نامه نوشت

به سلطان عبد الحمید، سلطان جواب نوشت براى والى که ما جراءت نمى کنیم اجازه نبش قبر

بدهیم به همین آقاى سید هاشم بگوئید خودش اگر جراءت مى کند قبر را نبش کند و

بشکافد پائین برود قبر را تعمیر کند مادست نمى زنیم سید هاشم چند تا از علماى شیعه را

دید، اینها حرم را قُرُقْ کردند، ضریح را کنار گذاشتند کلنگ به قبرزدند، مقدار کمى که قبر

را کندند آثار رطوبت پیدا شد، پائین تر رفتند، دیدند آب آمده در قبر بدن بى بى در کفن

لاى آب افتاده ، سید هاشم رفت پائین دستهایش را برد زیر بدن این سه ساله ، بدن را با کفن

از توى آبها آورد بیرون ، روى زانویش ‍ گذاشت ، آب قبر را کشیدند، نزدیک ظهر شد، بدن

را گذاشتند در یک پارچه سفید نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى

دستش ، تا غروب اینها مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر کردند، و به جاى آب گُلاب

مصرف مى کردند، و گِل درست مى کردند و قبر را مى ساختند، جلوگیرى از آن آبها شد و

قبر ساخته شد، یک تکه پارچه دیگر سیدهاشم از خودش آورد، روى کفن انداخت ، بدن را

برداشت ، در قبر گذارد. علماى شیعه مى گویند در این چند روز همه گریه مى کردند سید

هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بیرون دیگر

داد مى زد گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مى زنى ؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده

بودم ، این کلمه را بگویم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده

بودم . گفتیم سید هاشم چه دیدى ؟ گفت به خدا وقتى این بدن را بردم در قبر دستم را از

زیر بدن بیرون کشیدم یک مقدار گوشه کفن عقب رفت دیدم هنوز بدنش ‍ کبود و سیاه است

، هنوز جاى آن تازیانه ها روى بدن این سه ساله باقى است

                 خدا لعنت کند کسانی که بر فرزندان پیامبر ستم کردند

جنیان در عاشورا

هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم ، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود

در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری  می اید. زعفرجنی گفت ( کیست که در وقت شادی ، گریه می کند؟!) دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .آنان گفتند : ( ای امیر ! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی ، در  حین رفتن به آن شهر  ، عبور ما به رودفرات افتاد که عربها به آن نواحی نینوا می گویند .  ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند .وقتی که نزدیک آنان شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ، پسر همان اقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده ، یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ وراست خود نگاه می کرد ومی فرمود : (آیا یاری دهنده ای هست تا ما را یاری دهد ؟!) و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند . وقتی که این واقعه ناگوار  را مشاهده کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت  می رسانند .)

به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید ، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد وهمگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند .

خود زعفر گفته است : ( وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم ، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ رالشکریان دشمن فراگرفته است ، بعلاوه صفهای فرشتگان زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار فرشته ی دیگر یک طرف، ملک نصر با چندین هزار فرشته از  طرف دیگر ، جبرئیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف ، ودر یک طرف دیگر  اسرافیل ، ملک ریاح ( فرشته بادها ) ، فرشته ی دریاها ، فرشته ی کوهها ، فرشته ی دوزخ و فرشته ی عذاب و هر یک با لشکریان خود منتظر گرفتن اجازه از حضرت بودند . بعلاوه ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر ( علیهم السلام ) از ادم تا خاتم همه صف کشیده ، مات و متحیر مانده بودند . تمام موجودات و حقیقت کل اشیا در کربلا بودند و همگی گریان . چه کربلا و چه غوغائی .خاتم پیامبران ( ص ) آغوش  خود را گشوده و به امام حسین علیه السلام می فرمود:( پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به راستی که مشتاق تو هستیم.
حسین بن علی علیه السلام یکه و تنها در میان میدان
  با زخمها و جراحات فراوان ، پیشانی شکسته، با سری مجروح، با سینه ای سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود  و در هر نفسی که میکشید  ، از حلقه های زره خون می چکید اما اصلا” توجهی به هیچ گروهی از ان فرشتگان نمی کرد به من هم کسی اجازه نمی دادتا خدمت ان حضرت برسم .
همانطور که از دور نظاره میکردم ودر کار ان حضرت حیران بودم ،ناگهان دیدم که اقا امام حسین
  علیه السلام سر غربت از نیزه ی بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره ای فرمود که : ای زعفر ! بیا .در این هنگام   همه فرشتگان به سوی من نگاه کردند و مرا اجازه دادند تا نزد حضرت بروم . من خود را خدمت حضرت رساندم و عرض کردم : من با نود هزار جن به یاری شما امده ام . اگر بخواهی تمام دشمنانت را قبل از اینکه از جای خود حرکت کنی نابود میسازیم . حضرت فرمود : ای زعفر زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو مورد قبول درگاه حق باشد .اما لازم نیست که زحمت  بکشید ،شما برگردید .عرض کردم : قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمائید ؟!  حضرت فرمود :  خداوند چنین نخواسته است و باید به لقای حضرت دوست برسم  . اگر من در جای خود بمانم  خداوند بوسیله چه کسی این مردم  نگونبخت را مورد  امتحان قرار دهد ؟ و چگونه از کردار زشت خود آگاه خواهند شد و
جنیان گفتند : ای حبیب خدا و ای فرزند حبیب خدا ! به خدا سوگند اگر اطاعت از تو لازم و مخالفت با تو حرام نبود ، سخنت را قبول نمی کردیم
  و تمام دشمنانت را پیش از دستیابی به تو از میان می بردیم . حسین بن علی علیه السلام فرمود : به خداوند سوگند که ما بر این کار از شما جنیان تواناتریم  ولی باید حجت بر مردم تمام شود  تا ( آنکس که گمراه می شود با دلیل گمراه شود و انکس که هدایت می شود  با دلیل هدایت شود .)
من (زعفر ) به امر آن حضرت مایوسانه برگشتم
  .وقتی که ما جنیان به محل خود رسیدیم ، بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم کردیم . مادرم به من گفت : پسرم چه میکنی ؟! کجا رفته بودی که اینچنین ناراحت بر گشتی؟
گفتم :مادر ! پسر ان بزرگواری که ما را مسلمان کرد ، اینک در کربلا در چنان حالی است که من رفتم تا یاریش کنم اما ان حضرت اجازه نفرمود و چون امر امام واجب بود ، باز گشتم
  .مادرم  وقتی که سخنان را شنید ، گفت : ای فرزند ! تو را عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش حضرت فاطمه (س )  چه بگویم  زعفر گفت : مادر ! من خیلی ارزو داشتم تا جانم را فدای انحضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمود . مادرم گفت : (بیا برویم ، من همراهت می آیم . مادرم جلو و من با لشکریانم از پشت سرش ، دوباره به سوی کربلا حرکت کردیم  . ) و هنگامی که به انجا رسیدم ، از لشکریان کفار صدای تکبیر شنیدم  و چون نگاه کردیم ، دیدیم  که سر مبارک و درخشان اقا امام حسین علیه السلام  بالای نیزه است و دود و آتش از خیمه های حرم بلند است . مادرم  خدمت حضرت امام سجاد علیه السلام رسید اجازه خواست تا با دشمنان آنان بجنگد  ولی ان حضرت اجازه نداد و فرمود : ( در این سفر همراه ما باشید و در شبها  اطفال ما را مواظبت کنید تا از بالای شتران بر زمین نخورند .)
در نتیجه جنیان اطاعت کردند و تا سرزمین شام با اسیران بودند تا حضرت سجاد علیه السلام
  آنان را مرخص فرمود .

منابع: داستان زعفر جنی (این داستان را نخستین بار کاشفی نقل کرده است، رجوع کنید به: محدث نوری/ همان/ ص 183)؛ داستان منصور ملک (فرهنگ عاشورا/ محدثی، جواد/ ص343/ نشر معروف/ 1374. به نقل از مرآه‌العقول/ علامه مجلسی/ ج 5/ ص 368)؛

 

زلزله برازجان

 

فرو می‌ریزدش بر سر، هر آنچه مانده بود آباد


دلش از درد می‌جوشد، زمین، درمانده از بیداد

 

زلزله برازجان  دلهایمان را   تکان داد

ضمن عرض تسلیت به مردم غیور و ولایی دشتستان خود را در این غم جانکاه

شریک  می دانیم

 

 

نوحه محرم و صفر (3)

مي زنم دم ز علمدار رشيد حرم عشق
شه با كرم عشق‌مه محترم عشق صفاي حرم عشق
می چكد از لب او بر لب پيمانه نم عشق
همان شاه كه باشد سر دوشش علم عشق
نگار دل زارم صفا بخش مزارم
‌بجز عشق جمالش به دل خويش ندارم
‌قرارم، ‌بهارم،‌ شعارم همه دار و ندارم
كه باشد شب اول قبرم به كنارم

برای دیدن دیگر نوحه ها به ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

همایش بزرگ هیئت های چهارگانه سیراف در عصر روز عاشورا

روز تاسوعا در سیراف از پنجره دوربین

 

حال و هوای سیراف در  ایام عزاداری  ابا عبدالله(ع) 

پرچم گنبد امیر المومنین علی (ع) در حسینیه امام خمینی سیراف

نذورات  و کمک های مردمی در روز تاسوعا

فعالیت جوانان سیراف در آشپزخانه حسنیه امام خمینی چشمگیر است

غذاهای بسته بندی آماده توزیع برای مهمانان   

 خانم ها هم در فعالیت های آشپز خانه  سهیم هستند

غذاهای آماده  برای ناهار عزاداران آقا ابا عبدالله

مداحی حاج اقا  شیخ محمد خلیلی  روضه خوان حسینیه امام خمینی

بعد از روضه و مداحی نماز جماعت به امامت حاج آقا خلیلی  اقامه می گردد

حضور برادران اهل تسنن در مراسم عزاداری و نماز جماعت قابل تقدیر است

صرف غذا در حسنیه امام خمینی

بعد از صرف غذا ساعت دو هیئتهای سیراف جهت تجدید میثاق با شهدا به بهشت شهدا می روند 

قلعه  تاریخی سیراف  

 

عده ای هم همراه خانم ها در قالب هیئت سینه زنی مسیر حسینیه تا بهشت شهدا عزاداری می کنند

 

زنجیر زنی در بهشت شهدا 

دسته سنج و دمام برای اولین بار  بوسیله هیات ابوالفضل سیراف  راه اندازی شده است

گهواره گردانی توسط خانم ها هم  سالهاست که در این شهر اجرا می شود 

عکس های یادگاری با گهواره حضرت باب الحوائج علی اصغر(ع) 

شب تاسوعا در سیراف

حاج آقا آذر در حال نوحه خواندن از هیات ابوالفضل 

 

هیات ابوالفضل مهمان هیات امام

کودکان نیز در این مراسم به صورت چشمگیری فعالند 

سینه زنی سنتی هیات امام خمینی شهر سیراف به مداحی محسن سماچی

زنجیر زنی هیات ابوالفضل

سنج و دمام زنی هیات ابوالفضل که کار خود را از امسال شروع کرده اند

 

بنشین تا به تو گویم زینب

دانلود نوحه بنشین تا به تو گویم زینب

با صدای زیبای حسین کشتکار

کلیک 

چند  رباعی و دوبیتی ویژه محرم و صفر

خواهد کسی ارکه عشق احساس کند

یا آنکه فضا پر زگل یاس کند

از روی خلوص نیت و پاکی دل

سه تا صلوات نذر عباس کند

 

سراشک کودکان تشنه لب بود

که دشت کربلا سیراب می کرد 

سکینه با لبی خشک و ترک دار

ز عباس التماس آب می کرد

 

 ای مرد زلال قطره ی بارانی

شیرینی آب چشمه حیوانی

با این همه دلربایی ای ماه جهان

افسوس که از چشم همه پنهانی

 

 از دور صدای آشنا می آید

بانگ جرس و اخا اخا می آید

جابر به عطیه:

زود از اینجا برویم

زینب به زمین کربلا می آید

 

آن روز که از چشم تو جیحون میرفت

از دیده ی خیل قدسیان خون می رفت

خورشید به خون تپید هنگامی که

لیلا ز بر تربت مجنون می رفت

 

 باز آمد و رنگ و روی نیلوفر داشت

چشم سیه اش نگاه پیغمبر داشت

من در عجبم میان آنها چه گذشت

اکبر به دهن نگین انگشتر داشت

 سزد کز دیدگان خو نابه جاری

کند شیعه تمام عمر زاری

امام عصر اندر کند و زنجیر

چهل منزل کند اشتر سوار

 

 

چهل منزل همه با لشکر غم

همه با آه و واویلا و ماتم

نگاه کودکان بر ماه نیزه

وزینب بود با اشک دمادم

 

دوباره خون سرخ عشق جوشید

دو باره شیر تشنه آب نوشید

میان روبهان زور و تزویر

دوباره دختر حیدر خروشید

 

سری چون ماه بر نوک سنان بود

مهار ناقه د ست ساربان بود

به دامان زنان آل طاها

سروش اشک می دیدم روان بود

 

گلستان نبی پرپر نمودند

همه با نیزه و خنجر نمودند

زمان در بهت سنگینی فرو رفت

حسین را تشنه لب بی سر نمودند

 

  

رفتی که سرود تازه آغاز کنی

تا مهر عطش ز کام خود باز کنی

تا وسعت بی نهایت آزادی

با چلچله های عشق پرواز کنی

                                                                "کاکا سیرافی"

به یاد سال های گذشته(شعر محلی)

دادا کاکا بوا ای دی عزیزم

سی چه هی غصه ها تو دل بریزم

سی چه از دور تیتر ناکنم یاد

بدم او خاطرات عمدی دس باد

دلم میخوا که تش از دل برآرم

اوسی که یاد کوچیکیم می آرم

همو وختی که گندم دونه می بست

گمونم که شما هم یادتون هست

صدای داس جورینی چه خوش بید

دوبیتی های آیینی چه خوش بید

درنگه ی پای هاسکهای خونه

اگه جا در نرفتین یادتونه

           اوسی که کوله ها انبار ویبید

بنه بر پشت خرها بار ویبید

به زیر بار خرها می شدن گم

دیار بید از خرا دوتا گوش و دم

ز سگری تنگ لیر و باغ و مینون

بنه ی گندم می اومد سوی میدون

همی جاخرمنی ها پاک کرده

زمین عاری زگرد و خاک کرده

چو خرمن کامل ایبد توی صحرا

ری تل گندمی میفتاد برا

بچه بید که سی برا جون می داد

سی ایکه بهرخر فرمون می داد

سوار ویبید و برا سخت می روند

هراز گاهی سی خر آواز می خوند

به زیر چرخ برای زمونه

جدا  ویبیدگندم دونه دونه

مزیری خرم و پیروز و دلشاد

به اوسین گندما بر باد می داد

وداع کاه و گندم دیدنی بید

صدی برا اوسا بشنیدنی بید

اوسا که گندم از که پاک ویبید

سر گونی سی دونش چاک ویبید

می رختن توی گونی دونه دونه

که تا یک دونه ای هم جانمونه

دوباره گونی ری خر می نهادن

می آوردن دم در می نهادن

همی گندم تو سفره نون ویبید

خوراک بخترین مهمون ویبید

حالا برا عتیقه ی موزه ها شد 

الک تو کنج انباری رها شد

بنه هم پای گندمزار گم شد

جل خر گم شد و اوسار گم شد

خلاصش می کنم ای یار جونی

که شعرم از سر رغبت بخونی

دیگه در آسمون ابرکرم نی

نهیب و برق ابرش دمبدم نی

در و دشت و دمن از سبزه عاری

نمی بینی گلی فصل بهاری

خنای که که دیگه او ندارن

که زهنا هی برن ازش بیارن

دیگه بارون هوباری نداره

خدا با ائی زمین کاری نداره

                                                            "کاکا سیرافی"

غدیر مبارک باد

در شعله این شرارت دامن گیر

ای صاحب لحظه ها بیا دست بگیر

هر چند مرا جهان نماید تکفیر

می نوشم تا ابد می از خم غدیر               "حسن علیزاده"

 

از طعن حسود هیچ نالان نشوید

تکفیر اگر کند هراسان نشوید

تا خم می غدیر جوشی دارد

مهمانِ سر سفره ی شیطان نشوید                " کاکا سیرافی

دانلود نوحه سینه زنی سنتی استان بوشهر


دانلود دفتر کامل نوحه سنتی استان بوشهر 
 
 
شد شب هجران، خواهر نالان کم نما افغان، با دل سوزان

فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب

چون شود فردا، می روم میدان تا شوم اندر، خاک و خون غلطان

از غم مکن شیون بپا زینب ای زینب با ناله و شور و نوا زینب ای زینب

سیر بنگر بر، این رخ گلگون چون شود فردا، غرقه اندر خون

دیگر نمی بینی مرا زینب ای زینب خونم بریزند اشقیاء زینب ای زینب

می شوم کشته، با همه یاران جسمها پر خون، بی کفن عریان

از ما نماند کس بجا زینب ای زینب جز عابدین در خیمه ها زینب ای زینب
 



ای شیعه بر سر زن، ماه ماتم از نو، بپا شد حسین شهیدم به دشت کربلا شد
زینب از کرببلا به کوفه تا شام روان شد چرا چه ظلمی به آل مصطفی شد
آل احمد ز جفای آل سفیان شدند در به در روانه به سوی شهرها شد
تیر کین حرمله زد به حلق اصغر ستم کرد چرا که اصغر شهید بی صدا شد
 

شیعه باز است و غم (2 )، با آه و الم به سر و سینه بر زن، که زنو شد محرم

چو شهنشاه دین روبروی قوم کین فرمود ایها الناس به صدای حزین

زهراست مادرم پسر حیدرم نامم بود حسین و سبط پیمبرم

کشتید اکبرم هم با اصغرم عباس جوان و عون جعفرم

کشتید یاوران قاسم نوجوان در خیمه علیل است عابد ناتوان

بن سعد لعین اطفالم ببین در خیمه نشسته زینب دل حزین

شیعه کردن شهید آن قوم پلید نوگل باغ زهرا از حکم یزید

شیعه دیدی چسان کردند کوفیان رأس عزیز زهرا بر نوک سنان
به فغان و نوا برگو ناخدا یاری کن حسین را ز برای خدا

 
شیعیان ماه محرم به جهان گشت بپا شد ز نو وقت عزا 

زینب غمزده آمد به سوی کرببلا با دو صد حسرت و آه

شاه دین گفت به عباس علمدار جوان با دو صد حسرت و آه 
گو که بعد تو چه سازم من از این جور و جفا با دو صد حسرت و آه

زینب غمزده گفتا به حسین خسرو دین با دلی زار و حزین 

می شوند کشته جوانان در این دشت بلا با دو صد حسرت و آه
 
شیعه ماه غم آمد موسم ماتم آمد جمله زنید بر سر ماه محرم آمد

چون شاه شهیدان شد عازم به میدان از هجر برادر گریان زینب آمد

چون پور علیلش آگه شد که بابش دارد عزم جنگ بهر شهادت آمد

آن قوم ستمگر کشتند نوجوانم بعد علی اکبر نوبت اصغر آمد

اطفال شه دین لرزان زین مصیبت هر یک بهر تودیع گرد آن شه آمد

عون و علمدار من قاسم و یاران من بعد شهادتشان طاقت من سر آمد

بنال ای ناخدا تو اندر این مصیبت ذاکر دل شکسته ماه محرم آمد
 

شیعیان از نو شد ماه محرم، با ناله و غم زنید و بر سر اندر این ماتم، آه و واویلا آمد محرم
زینب محزون با چشم گریون، گفت ای برادر می برندم شام، این قوم کافر، آه و واویلا آمد محرم
لیلای مضطر گفتا به اکبر با دیده تر کن ترک میدان، زین سفر بگذر، آه و واویلا آمد محرم
یکدم روان شو قدت ببینم، ای جان مادر تا نوجوانی داغت نبینم، آه و واویلا آمد محرم
مادر روانم من سوی میدان، قدم نظر کن از نوجوانت قطع نظر کن، آه و واویلا آمد محرم
رخت دامادی، بهرت بریدم، ای جان مادر آخر نکردی، آن رختت برتن، آه و واویلا آمد محرم
رخت دامادی لایق من نیست، ای جان مادر چون بر تن من غیر از کفن نیست، آه و واویلا آمد محرم
ناخدا هردم کن نوحه خوانی با دیده تر در عزای شه کن نوحه خوانی آه واویلا آمد محرم


شیعه زن برسروسینه دراین بزم عزا 
بادوصد شورونوا
که شده کشته حسین در سفر کرببلا
از دم تیغ جفا
چونکه آمد بسر کشته شاهنشه دین
زینب زاروحزین
زینب زار وحزین بادل پر حسرت آه
ازدم تیغ جفا
گفت ای جان برادر توشدی ومن
تو شدی کشته ومن
تو شدی کشته و من خار به چشم اعدا
ازدم تیغ جفا
شمر ملعون بروی سینه شاهنشه دین 
ازدم خنجر کین
حنجرش راببرید ازدم خنجر به یقین
ازدم تیغ جفا
 
گفتا لیلا بادوصد غم
کی جوان نامرادم
جانب میدان مرو آرام جانم
قلب افکار من را میازار
روز من را مکن چون شب تار
تاقیامت ازغمت در نوا و فغانم
شد امیدم ناامیدی
آخر از من دل بریدی
حجله دامادی خود را ندیدی
حجله ات بندم ای ماه رخسار
روزم اکنون شده چون شب تار
تا قیامت از غمت در نوا و فغانم
 
در صف کرببلابادوصدشورونوا
گفتا شاه شهدا بهر الله
نهضت ازما
وعده کردم بخدا از سر صدق وصفا
تا کنم جان بفدابهر الله نهضت زما
من چو به جسمت نگرم
شد خاک غم به سرم
رفتی اخر زبرم بهر الله نهضت ازما
میروم کرببلا بادوصد شورونوا
تا کنم جان به فدا 
بهراله نهضت ازما

کشته شد زاده زهرا به شمشیر سنین
نوگل باغ حسن قاسم داماد حسین

شده تابوت و کفن خلعت دامادی تو
شیون و ناله زنها عوض شادی تو
چشم خونبار ملول است داماد حسین

هر چه کردم به جهان رفت همه بر باد فنا
رنج گهواره و بی خوابی شیر سحری
چشم خونبار غمین است داماد حسین
 
 

آمد محرم وقت عزا شد درعرش اعلا شیون بپاشد
جنت از این غم ماتمسراشد جن و ملک در افغان و زاری
افلاکیان گرم سوگواری حوران سیه پوش با صد نوا شد
پور شهنشاه ساقی کوثر فرزند زهراسبط پیمبر
راس شریفش از تن جدا شد ای اهل کوفه ای مردم شام
ای فرقه دون ای قوم بی نام دین گر ندارید غیرت کجاشد
ازداغ عباس پشتم شکستند آب گوارا رویم ببستند
شهزاده قاسم عیشش عزا شد از بهر اکبر شددل من خون
کی رود این غم از دلم بیرون طفل صغیرم اصغر فدا شد
میخواهم از تو ای شاه خوبان پر توی تابی بر این ضعیفان 
 دست بلادی سویت هوا شد

اکبر روان شد چون سوی میدان
لیلابگفتا با چشم گریان
کن ترک میدان آرام جانم 
ای نوجوان نادیده کامم
یکدم تامل بینم جمالت
شیری که خوردی بادا حلالت
یکدم روان شو قدت ببینم
تانوجوانی داغت نبینم
شبها نخفتم ای جان مادر
رنجها دیدم شبه پیمبر
رخت عروسی بهرت بریدم 
حجله عیشت آخر ندیدم
امید لیلا شبه پیمبر
مارامسوزان تا صف محشر
کن ترک میدان آرام جانم
ای نوجوان نادیده کامم
 
اکبر جوان سرو روان لیلا
مادرمرو به میدان آرام جان لیلا

در اول جوانی
وز مرگ ناگهانی
کام از جهان ندیدی
رفتی زین دار فانی

ازداغ مرگ اکبر
لیلا محزون و مضطر
با قامتی خمیده
بادلی پر از آذر

اصغرت به گهواره
افتاده گلو پاره
در خون خود شناور
چون ماهی پاره پاره

ازتاب عطش سکینه گفتا
ای اکبر تاجدار بابا
رحمی رحمی که تشنه کامم
ای یوسف گلعذار بابا

در خیمه نگر که قحط آب است
اصغر ز عطش به پیچ و تاب است 
سوزد جگرش زتاب گرما
ای یوسف گلعذار بابا
ای جان اخا بکن ثوابی
مارا برسان قطره آبی
دارم من از تو این تمنا
ای یوسف گلعذار بابا
یکدم بنشین تاکه روم
مشک و گلاب آورم و
شانه زنم من 
براین زلف سمنسای عزیزدل لیلا
ونوبابه زهرا رحمی...

شیعیان سالار شهیدان چوروان شد جانب میدان
وداع گفت اهل حرم شورشی شد و آه و الم
زینب گفتا به فغان مهلا سلطان جهان
تامل تاکه بیایم
آخرین دیدار بنمایم
تامل شه بی یاور
تامل یاور خواهر

تامل یار و معینم
حسین جانم حسینم
به فدای لب تشنه ات
تامل که کنم من بدرقه ات

فتوت کن نوحه سرایی
تو بگو از هجروجدایی
زوداع شه تشنگانببار اشک از دیدگان

شیعیان از نو بزنید بر سر بهر شهزاده، علی اکبر
امید لیلا شبه پیمبر ما را مسوزان تا صف محشر
یکدم تأمل بینم جمالت شیری که خوردی بادا حلالت
پور شهنشاء ساقی کوثر فرزند زهرا سبط پیمبر
رأس شریفش از تن جدا شد بر پا عزا در أرض و سما شد 
از داغ عباس پشتم شکستید آب گوارا رویم ببستید
طفل صغیرم اصغر فدا شد شهزاده قاسم عیشش عزا شد
 
طفل صغیر عطشانم ای رودم ایرود
آتش زده بر دامانم لب تشنه آسود /ای رودم ای رود
آرام دلم لالایی ای رودم ای رود 
ای آب و گلم لالایی ای مقصد و مقصود ایرودم
قتداقه به تن سربازم رودم رودم
بر دست پدر جانبازم مادر زتو خشنود ای رودم ای رود
روی دست سرور دین شدعلی اصغر چو غمین
حرمله زد تیر جفا شد دو جهان غوغا
شوروفغان دردوجهان شدزبلا برپا 
زفم گهواره تو زگلوی پاره تو 
شمس و قمر زیرو زبر شیون واویلاست
شرو عزا حزن و نوا در ملا اعلاست
موجی به نوامی آید ای رودم ای رود
چون شه به نوا می آید با ناله فرمود
ای رودم ای رود
 
شیعه به سرزن از نو عزا شد
زین شور و افغان غوغا بپا شد
ارض وسما شیون کنان از این بلا شد
شد زلف اکبر از خون معطر
بر دوش یاران شبه پیمبر
قلب حسین بن علی ماتم سرا شد
کون و مکان شیون کنان از این مصیبت
چون شد قیامت 
تا که رگان خونفشانش در نوا شد
آمد زمیدان سقای طفلان
دستش جدا شد از تیغ عدوان
تارک عباس علی ازکین دوجاشد
نای نساالعالمین حضرت زهرا
بنموده غوغا 
حضرت ختم المرسلین صاحب عزا شد
موجی به زاری کن سوگواری
با آل حیدر کن غمگساری     
چون دوجهان بر سرزنان زین ماجرا شد

 
ماه محرم شد با دیده تر محبان سراسر 
رخت سیاه زین غم بنموده برتن کنید خاک برسر
بهر عزای سبط پیمبر

همراه آن شاه بی خیل و لشکر بودند شش برادر
عباس و عبداله با عون و جعفر دو مه منور
قاسم از یکسو یک سمتی اکبر

وارد شدند در کربلا در یوم دوم همین ماه و آن شاه 
روکرده با یاران گفتا بود منزل ما دراین جا
از ناقه ها بار گیرید و یکسر

لیلا جدا گردد اینجا زاکبر کند خاک بر سر
تیر ستم آید به حلق اصغر زقوم ستمگر 
رنگین از خونش شد دست مادر
 
شیعه به سرزن ماه عزا شد ماه محرم یاران بپاشد
فرزند زهرا بالب عطشان راس شریفش ازتن جداشد

سلطان خوبان سبط پیمبر گفتا به خواهر با حال مضطر 
خواهر ندارم من یارو یاور دارم وصیت وقت وداع شد

دست علمدار شاه بی یار از تن جدا شد باچشم خونبار
ازبعد مرگ ثانی حیدر روز حسین چوم شام سیه شد

خواهر چه رفتم من سوی میدان اصغر بدستم باچشم گریان
گفتم دهید آبی بهر ای ظفل تیر سه شعبه سویش روان شد

ای شیعیان ماه محرم شد ماه الم شد
ماه ظهور غم و ماتم شد موسم غم شد
آه موسم غم شد
چشم جهان بحر پر از خون شد ناله فزون شد
قامت عالم زبلا خم شد موسم غم شد آه موسم غم شد
خیمه بپا در دل صحرای پر از غم شد
غمزده تا دوش فلک حامل پرچم شد
دیده زینب غزل جوشش زمزم شد
کون و مکان یکسره در هم شد
موسم غم شد آه موسم غم شد
چونکه مهیای سخن زاده ی خاتم شد
عالم از آن حزن بیان غمزده در هم شد
جان جهانی زدش زنده دمادم شد
غمزدگان شیون اعظم شد
موسم غم شد آه موسم غم شد
نوحه به لب "موجی" محزون شد دیده بخون شد
مرثیه خوان بهر محرم شد موسم غم شد آه موسم غم شد


به میدان شد روان شهزاده اكبر واویلا از این غم
به دنبالش روان لیلای مضطر واویلا از این غم
ز هجر تازه جوان لیلا شده ناتوان
شیون به پا شد واویلا وقت عزا شد

علی اكبر تویی آرام جانم واویلا از این غم
سُرور قلب و نور دیدگانم واویلا از این غم
پس از مرگت علی كی زنده مانم واویلا از این غم
اجل كو تا بگیرد نیم جانم واویلا از این غم
ز هجر تازه جوان لیلا شده ناتوان
شیون به پا شد واویلا وقت عزا شد

چنین روزی نبود هرگز گمانم واویلا از این غم
علی كشته شود من زنده مانم واویلا از این غم
ز هجر تازه جوان لیلا شده ناتوان
شیون به پا شد واویلا وقت عزا شد

ندانستم بلای ناگهانی واویلا از این غم
رسد بر تو در ایام جوانی واویلا از این غم
شود خامش چراغ زندگانی واویلا از این غم
ز هجر تازه جوان لیلا شده ناتوان
شیون به پا شد واویلا وقت عزا شد

فلك آخر به ما جور و جفا كرد واویلا از این غم
جوان نو خطم از من جدا كرد واویلا از این غم
ز هجران علی ما مبتلا كرد واویلا از این غم
ندانستم عدو با ما چه ها كرد واویلا از این غم
ز هجر تازه جوان لیلا شده ناتوان
شیون به پا شد واویلا وقت عزا شد

چراغ زندگانی گشته خامش واویلا از این غم
شدم در ماتم اكبر سیه پوش واویلا از این غم
اجل هم كرده از لیلا فراموش واویلا از این غم
ز هجر تازه جوان لیلا شده ناتوان
شیون به پا شد واویلا وقت عزا شد


 
در کربلا بر پا فغان و شور شین است / این آخرین دیدار زینب با حسین است
آه این آخرین دیدار زینب باحسین است
شد لحظه جانسوز و غمبار جدائی وقت وداع آن دو نور نیرین است
آه این آخرین دیدار زینب با حسین است

زینب بگفتا کـای اخـــا دراضطـرابم / شد تازه داغ مادر و هجران بابم
من بی تو با این دشمنان گویا چه سازم/ افغان و غوغا زین جهت در عالمین است
آه این آخرین دیدار زینب با حسین است
شاه شهیدان در غم اصلاح امت/ دشمن غریق کینه بدرو حنین است
آه این آخرین دیدار زینب با حسین است
در کربلا زینب فغـان از دل بر آرد/ در غصه ها اندوه و ماتم می شمارد
گوید به سوئی اکبر و عباس یکسو/ درخون شناور شاه بی سر نور عین است
آه این آخرین دیدار زینب با حسین است
"موجی"بخوان غمنامه آل پیمبر / قاسم بخون غلطیده خونین زلف اکبر
درخون شناور عون و عبدا... و جعفر/ ماه منیر از کینه مقطوع الیدین است
آه این آخرین دیدار زینب با حسین است

چون بیرق اندوه بپا در دو جهان شد دل ناله کنان شد
یکباره سیه پوش همه کون و مکان شد زین بار گران شد

تا کرد به صحرای بلا مسکن و مأوا آن زاده ی زهرا
فریاد و فغان یکسره در جان جنان کن دل ناله کنان شد

زانوی ادب نزد اخا زد گل احمر عباس دلاور
تا رخصت میدان بستاند به بیان شد دل ناله کنان شد

کای زاده ی زهرا شده ام یکسره دلتنگ بگذار روم جنگ
عطشان همه اطفال و اخایت نگران شد دل ناله کنان شد

"موجی" به نوا گشته که ای شافع محشر ای کشته ی بی سر
این جمع ز داغ تو چنین سینه زنان شد دل ناله کنان شد

 
دست عباس فتاده در کنار علقمه
ساقی شد صد پاره در خون کربلا شد همهمه
کربلا ماتم گرفته "با حسین" فاطمه
تا که سقّا ناله لب تشنگان از جان شنید
صولت حیدر بداد و لشکر دشمن درید
کف بزد آب و نخوردش "تا حسین" تشنه بدید
چون برون امد ز شط آن ساقی لب تشنگان
از عدو آمد به سویش بارش تیر و سنان
قلب سقا پاره تا شد "پاره مشک" پهلوان
چون عمود آمد به فرقش گفت اخی ادرک اخی
زار و بشکسته حسین ابن علی داد این ندا
شد شکسته پشت من ای "یادگار" مرتضی
اُسوه ی اهل فتوّت یک نظر بر "مهدی" دار
تا قبول اُفتد رثایش نزد رب کردگار
سرور مردان 'مردی' "تا جهان" پایدار
 

شش ماهه سوی میدان می آید ـ آه واویلا 
بر دست بابا گریان می آید ـ آه واویلا
غنچه ی ناز زهرا ناز گلزار طاها بر لبش جان می آید ـ صد واویلا
بسته احرامِ حـج اصغر را ـ آه واویلا 
تا به جا آرد حج اکبر را ـ آه واویلا
گلشن رویش بُد عطش باران ـ آه واویلا 
بُد فراسویش فوج خون خواران ـ آه واویلا یکطرف نیزه داران سوی دیگر سواران دل شود زار و نالان ـ آه واویلا
از طواف او کعبه حیران است ـ آه واویلا 
از منای او مکه گریان است ـ آه واویلا
در منای جان ، جانِ ابراهیم ـ آه واویلا 
ذبح اسماعیل می کند ترسیم ـ آه وا ویلا
بنگر ای چشم باور اشک خونین ساغر سیل اشکت بر آور ـ آه واویلا
خون چکان چشم نیزه و خنجر ـ آه واویلا 
تا به هم دوزد شانه با حنجر ـ آه واویلا
ناگهان خون پاک پیغمبر ـ آه واویلا 
جوشد از حلق تشنه ی اصغر ـ آه واویلا
تیر غم تا رها شد کربلا تا منا شد دِین اصغر ادا شد ـ آه واویلا

 
ای یوسف ثانی ای شبه پیمبر/ رو جانب میدان ای زاده ی حیدر
بنگر بود بابت تنها در این صحرا/ آماده جنگ است با لشکر اعداء
یکسو علی اکبر یکسو علی اصغر/ یکی گلو پاره آن دیگری بی سر
یکسو بود قاسم، عباس دلاور/ وآن سو چو عبدالله هم عون و هم جعفر
لب تشنه شهیدان با جمله یاران/ جان را فدا کردند اندر ره ایمان
"دشتی" نوا بر گو بهر علی اکبر/ اجرت دهد مولا آن ساقی کوثر

 
ساقی لب تشنگان سوی میدان شد روان
سینه ی مولا شد زغم غوغا
عالم شیون و غم محزون قلب خاتم زین رو شور و ماتم

روبروی قوم کین می خروشد اینچنین
حیدر است بابم باب احبابم
مولایم حسین است ما را نور عین است زین رو شور و ماتم

گرد عباس از جفا کوفیان بی حیا
حمله ور سویش خصم بد خویش
با تیر، تیغ و شمشیر هر دم بارش تیر زین رو شور و ماتم

زد به قلب دشمنان / با خروش و بی امان
آه از آن دم کان / ساقی عطشان
از زین واژگون شد عباس غرق خون شد زین رو شور و ماتم

در برش آمد حسین شد دو عالم شور و شین
دیده ها گریان شد حرم نالان
عطشان کام طفلان گریان دیده هاشان زین رو شور و ماتم
 

بهر جانبازی شبه پیغمبر جانب میدان شد علی اکبر
) سینه ها نالان، دیده ها گریان عالمی محزون از غم هجران
می کند اکبر رزم و پیکاری دشمنان حیران زین فداکاری
سینه ها نالان، دیده ها گریان عالمی محزون از غم هجران
سوی اکبر شد هم سنان و تیر در حصاری از خنجر و شمشیر
یک گُل و گِرْدَش خار و خس بسیار زین جهت زینب گشته دل افکار
سینه ها نالان، دیده ها گریان عالمی محزون از غم هجران
قامت مولا، زاده زهرا خم شده از این ماتم عظمی
سینه ها نالان، دیده ها گریان عالمی محزون از غم هجران
عرش اعلا شد ناله و زاری قدسیان زین غم در عزاداری
چون فتاده در خاک و خون اکبر عرشیان یکسر می زنند بر سر
سینه ها نالان، دیده ها گریان عالمی محزون از غم هجران
کن قبول از ما این عزاداری بارالها این ناله و زاری
"موجی" از هجر شبه پیغمبر می زند زین غم بر سینه و بر سر
سینه ها نالان، دیده ها گریان عالمی محزون از غم هجران 
 


اگرزمیدان آید عمویم ازکام عطشان دیگر نگویم/بابازمیدان آمدعمویم نیامد

چشم انتظارم دل بی قرارم این لحظه هارا من میشمارم
 
دلهای طفلان در اضطراب است لب ها عطشناک از قحط آب است

سقای طفلان شد سوی میدان دستش جداشد با کام عطشان
 
لیلا بگفتا ای آرام جانم

كن ترك میدان ای روح روانم

بنشین اندر كنارم كز هجرت بی قرارم اكبر جوان لیلا

مادر پیش من چون جان جانانی

كن ترك میدان ای یوسف ثانی

گر روی میدان بابت شود گریان

عمه ات زینب زین ماجرا نالان

شب ها نخفتم من ای جان مادر

رنج ها دیدم ای شبه پیمبر

 
ای عندلیبان گلشن خراب است
آهسته نالید اصغر به خواب است
از داغ اصغر دل خون رباب است
لای لایی از سفر برگشته رودم
شیر از پیكان كافر خورده رودم
گهواره خالی اصغر نه پیداست
یاران چه سازم رودم نه اینجاست
در باغ رضوان در نزد زهراست
اهل مدینه یك سر بیایید
ما بی كسان را یاری نمایید
خاك مصیبت بر سر نمایید
یاران غربت زینب رسیده
ظلم و ستم ها بسیاری دیده
بار مصیبت قدش خمیده
 

گفتا لیلا به افغان بهر اكبر
ترك میدان كن ای شبه پیمبر
بنشین یك دم در برم
كن رحم بر چشم ترم
ای جان مادر
بودم امید كه دامادت نمایم
حجله ات بندم و شادت نمایم
حوران آیند از سما
گویند در عیشت ثنا
ای جان مادر
ای صبا چون رسیدی در مدینه
گو سلامم به صغرای حزینه
بر گو كشتند اكبرت
شد خاك غم بر سرت 
ای جان مادر
 
 

ماه محرم ز نو شد قتل سبط پیمبر

كشته شد فرزند حیدر لب تشنه شاه بی لشكر

زینب از مرگ برادر با فغان و دل پر آذر

سوی قتلگه روان شد اندر آن دم دخت حیدر

چون به بالین شه آمد زینب محزون و مضطر

دید جسم چاك چاكش از دم شمشیر و خنجر

زد به سر گفت ای برادر زینبم من جان خواهر

این زمان خواهم ببینم روی تو یك بار دیگر



گفتا عباس جوان كای شاه تشنه لبان

سكینه آمده نزدم با دو صد آه و فغان

ده اذن میدانم

فرزند شاه عرب دارم از خود عجب

سقای تشنه لبانم جانم آمد به لب

سكینه هر زمان گوید عمو جوان

هم چو من تشنه لبی كو عمو در این جهان

شاها در خیمه ها بانگ فریاد و آه

از صغیران حجازی می رود تا سما

در عزای شه دین گل گلزار یقین 
شریفیان بشو ذاکر تو باقلب حزین

ای شیعیان مگر ماه عزا نو شد
جمله دل ها پر از غم شد واویلا حسین
شد كشته شاه دین فرزند پیغمبر ـ شد
غم نصیب زینب شد واویلا حسین
شد پاره پاره پیكر علی اكبر ـ شد
لیلا محزون و مضطر شد واویلا حسین
شد پاره پاره حلقوم علی اصغر ـ شد
در خون خود شناور شد واویلا حسین
ای شاه غضنفر فر در كرببلا بنگر
بین كشته جوانانت هم قاسم و هم اكبر
یك طرف علی اكبر یك طرف علی اصغر
آن یكی گلو پاره دیگری شده بی سر
شاها به حق اكبر یك لحظه به ما بنگر
ما جمله عزاداریم از بهر تو ای سرور
شاها تو قبول فرما چاكر سرایت را
ناخدی مسكین بین در كشتی بی لشكر

گفتا سكینه با دیده ی تر

عباس عمو جان برمن تو بنگر

خشكی زده عالم از كف رفته حالم واویلا از این غم

صحرا پر از غم من تشنه كامم

وز تشنه كامی در پیچ و تابم

عمو مگر ما خانه نداریم

جز یك خرابه منزل نداریم

یك قطره ی آب اندر حرم نیست

بی آب عمو جان تا كی توان زیست
  

الوداع الوداع امشب شب عاشوراست

دور خیمه بر سر زنان زهراست

الوداع الوداع امشب زینب محزون

زینب محزون در فکر فرداست

الوداع الوداع امشب لیلای مضطر

لیلای مضطر در فکر فرداست

الوداع الوداع امشب عروس ناشاد

عروس ناشاد در فکر فرداست

الوداع الوداع امشب عابد بیمار

عابد بیمار درفکر فرداست
اکبر روان شد چون سوی میدان

لیلا بگفتا با چشم گریان

یوسف صفت مادر مرو در چنگ گرگان 

از آتش هجر رخت لیلا مسوزان

رخت عروسی بهرت بریدم

حجله ی عیشت مادر نچیدم

امید لیلا شبه پیمبر

ما را مسوزان تا روز محشر
 
ای شیعه شد وقت عزا شور قیامت گشته به پا
در ماتم مولای جهان جن و ملک شد نوحه سرا
ای شیعیان شد وقت عزا
مولای شهیدان به نوا فرموده از راه وفا
می رسدم اکنون به مشام بوی تربت کرببلا
ای شیعیان شد وقت عزا
منزل گه یاران این جاست میدان سواران این جاست
تشنه لبان را برگویید سرچشمه ی باران این جاست
وادی جان بازان این جاست بزم سرافرازان این جاست
خیل سپه داران اینجا گشته فدا در راه خدا
ای شیعیان شد وقت عزا
خون عزیزانم یک سر در دشت روان خواهد شد
آغشته ی در خون اکبر آن تازه جوان خواهد شد
چون لاله ی خونین عباس آن شیر ژیان خواهد شد
فرق حبیب بن مظاهر از جور خصان گشته دو جا
ای شیعیان شد وقت عزا

 

ای شیعه ز نو محرم آمد هنگام عزا و ماتم آمد

بر سر بزنید از این مصیبت در بادیه شاه عالم آمد

گفتا شه دین به نو جوانان این جا بود وعده گاه جانان

عباس تو خیمه ها به پا کن چون امر خدا مسلم آمد

این دشت بلاست قتلگاهم گردند شهید اقربایم

آتش بزنند به خیمه گاهم زینب به عزا و ماتم آمد

از جور و جفای قوم اعدا صد چاک شود یوسف لیلا

گردد چو به خاک و خون شناور لیلا به عزا و ماتم آمد
 


علی اکبر روان شد سوی میدان

بگفتا مادرش با چشم گریان

علی ای نور چشمان، دمی کن ترک میدان،
من از هجرت مسوزان

بریدم رخت دامادی برایت

حنا بندان نکردم دست و پایت

نشستم عاقبت اندر عزایت

فلک آخر به ما جور و جفا کرد

جوان نوخطم از من جدا کرد

خدا داند عدو با ما چه ها کرد
 


شاه دین گفت به عباس دلاور

ز جا برخیز ببین حالم برادر

علم بر گو به دست کی سپارم

به غیر از تو علم داری ندارم

علم را نوبتی دیگر به پا کن

به من یاری تو از بهر خدا کن

در عالم جز من مظلوم بی یار

کسی نشنیده شاهی بی علمدار

علم دار سپاهم ای برادر

شهید بی گناهم ای برادر



به دشت کربلا لیلای محزون به گفتا با صد افغان
علی اکبر جوان تاجدارم دمی کن ترک میدان
بیا ای ماه کنعان مرو در چنگ گرگان دل لیلا مسوزان
گلی از گلشن وصلت نچیدم جوان نا امیدم
به جای خلعت دامادی تو کفن بهرت بریدم
گل نشکفته ام رو در خزانی اسیر کوفیانی
روی ناکام علی زین دارفانی نخواهم زندگانی
نظر بنما به حال زار زینب و این عترت طاها
ترحم کن دمی بر حال لیلا مه یثرب و بطحا
نشین گویم سکینه تا بیارد برایت مشک و عنبر
زند شانه به گیسوی تو زینب گلاب از دیده ی تر
گمانم از دل لیلای محزون خبر هرگز نداری
شریفیان چرا از بهر اکبر ز دیده خون نباری

به میدان چون شد روان شهزاده اکبر 
شبه پیمبر
به دنبالش شد روان لیلای مضطر 
با دو چشم تر
جانم تازه جوانم کن ترک میدان آرام جانم
بودی امید من و مونس جانم 
روح روانم 
زند هجرانت شرر بر جسم و جانم 
زنده کی مانم
جانم تازه جوانم کن ترک میدان آرام جانم
حجله ی عیش تو را آخر نبستم 
رفتی ز دستم
خاک بر فرق من وعهد و پیمانم 
بی تو چون مانم
جانم تازه جوانم کن ترک میدان آرام جانم

 
عزادار این عزای شاه دین است 
به جنت حضرت زهرا غمین است
عزای شاه دین است 
عزادار زین عزا کلثوم غمین است
که جبریل در غمش ماتم نشین است
عزای شاه دین است 
عزا دار زین عزا اکبر شهید است
که لیلا از غمش ماتم نشین است
عزای شاه دین است 
عزا دار زین عزا زینب غمین است
به جنت حوریان با غم قرین است
عزای شاه دین است
 

ای شیعه مگر قتل شه کرببلا شد یا ماه عزا شد
یا ماتم فرزند علی شیر خدا شد در دشت بلا شد
چون آب به روی شه لب تشنه ببستند دل ها بشکستند
بسیار عزیزان حسین تشنه نشستند در دشت بلا شد
از تیر جفا اصغر او غرقه به خون شد زینب به فغان شد
این جور و ستم جمله ز اولاد زنا شد در دشت بلا شد
یك غنچه ی گل بر سر دست شه مظلوم آن كودك معصوم
مانند مه یك شبه انگشت نما شد در دشت بلا شد
ای شیعه از چه عون و عباس و علی اکبر ناشاد هم قاسم داماد
لب تشنه شهیدان همه در راه خدا شد در دشت بلا شد
آتش به خیام حرم آل عبا شد در دشت بلا شد
اطفال شه دین هم لرزان و گریزان از جور لعینان
ای شیعه از چه زینب و کلثوم و هم سکینه ی زار گردیده گرفتار
یا بلکه ز جور و ستم شمر دغا شد در دشت بلا شد
بر ناقه ی عریان ز جفا سید سجاد با ناله و افغان
یا بسته به گردن غل و زنجیر به پا شد در دشت بلا شد
ای شیعه از چه اهل بیت زار آن شاه شهیدان با ناله و افغان
بر ناقه و محمل حرم شیر خدا شد در دشت بلا شد
ای شیعه از چه ذاکر فرزند زهرا «ناخدا» شد از فضل خدا شد
یا بلکه همه عالم از این غم به نوا شد در دشت بلا شد

گفتا قاسم به فغان کای شاه تشنه لبان

اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان

بعد از یاران جانی نخواهم زندگانی

اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان

کشتند حر دلاور عون و عباس و جعفر

اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان

وصیت کرده بابم بر من اذن شهادت

اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان

عزیزانت یک سر گشتند در خون شناور

اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان
 
 
همه ای شیعیان با ناله و غم

زنید بر سر كه شد ماه محرم

سر نعش حسین زینب به زاری

بگفتا ای برادر سر نداری

فدای دست هایت جان خواهر

چرا انگشت و انگشتر نداری

به كهنه جامه ای كردی قناعت

چرا آن پیرهن بر تن نداری
از ناخدا عباس دریانورد


 بر لب بحر فرات سقای لب تشنگان

چوافتاد بر روی زمین گفت ای شه كون و مكان

بیا كه دیده ام به راهست هنگام بدرود و داعست

مولا حسین جان

آوای هل من ناصرش شه خوبان شنید

آمد به بالینش نشست ز دل آهی كشید

بگرفت برادر را به بر اشكش روان شد از بصر

مولا حسین جان

تا باشد جان در بدن شه لب تشنگان

مرا به خیمه ها مبر پیش كودكان

وعده ی آب من داده ام عذرم بگو از وعده ام

مولا حسین جان

هذا فراق بینی و بینك سرورم 

بیا و بردار از زمین كنون این پیكرم

ای آخرین وداع بود هنگام الوداع بود

مولا حسین جان

ای زینت دوش نبی گل باغ جنان

نوحه سرایت شد فتوت به صد شور و فغان

بنما قبول سروده اش بر وجود تو دو دیده اش

مولا حسین جان



یاران زمین کربلا خون گرفته
خون حسین و یارانش از دجله تا هامون گرفته
زینب سر به زانو با دل پر خون گرفته
هر سو فتاده بر زمین یک گلعذاری
یک سو نوای مادران با آه و زاری
زینب سر به زانو با دل پر خون گرفته 
یک سو روان خون یاران چون چشمه ساران
یک سو روان سوی خیام خیل سواران
زینب سر به زانو با دل پر خون گرفته
یک سو فغان تشنگان بگرفته صحرا 
یک سو کنار علقمه افتاده سقا 
زینب سر به زانو با دل پر خون گرفته
فتوت هم از سوز دل نوحه سرا شد
ای ذاکرا تو هم بنال که موسم شور و نوا شد
زینب سر به زانو با دل پر خون گرفته
 
اکبر جوان لیلا سرو روان لیلا

مادر مرو به میدان آرام جان لیلا

در اول جوانی وز مرگ ناگهانی

کام از جهان ندیدی رفتی زین دار فانی

از داغ مرگ اکبر لیلا محزون و مضطر

با قامتی خمیده با دلی پر از آذر

اصغرت به گهواره افتاده گلو پاره

در خون خود شناور چون ماهی پاره پاره

ما شیعیان عزادار از بهر شاه دینیم

با جگری پر از خون ما جمله دل غمینیم


شیعه از نو شد قتل سبط پیمبر
بزنید بر سر بهر زاده ی حیدر
آه آه شیعه از نو شد محرم جمله دل ها پر از غم شد
زینب محزون وارد قتلگاه شد
با آه و زاری سر زنان در نوا شد
آه آه شیعه از نو شد محرم جمله دل ها پر از غم شد
خود را بیفكند بر روی نعش برادر
شكوه ها می كرد ز دست آن قوم كافر 
آه آه شیعه از نو شد محرم جمله دل ها پر از غم شد
ای برادر جان اصغرت به گهواره
اوفتاده غرق خون گلو پاره
آه آه شیعه از نو شد محرم جمله دل ها پر از غم شد
 
شیعه زنید بر سینه و سر واویلا // هردم بگویید حیف از اکبر
صد حیف از اکبر شیعه صد حیف از اکبر///خون گریه بنمایید تاروز محشر
شیعه بنگر لیلای محزان واویلا // با چشم تر رودر بیابان 
گوید به زاری شیعه صد حیف از اکبر/// خون گریه بنمایید تاروز محشر
شیعه نگر عابد بیمار//باچشم تر باتن تبدار
گوید به زاری شیعه صد 

 
شاه شهیدان گفتا به عباس دلاور
میر سپاه لشکرم فرزند حیدر
جان برادر این جا باید سر را فدا کرد
از خون مان رنگین زمین کربلا کرد
اکبر و اصغر و قاسم و جعفر یک دانه
از که و من قربانی راه خدا کرد
مقصد من چون احیای این دین شریف است
چهره ز خون رنگین سازم سر را فدا کرد
اهل و عیال بی یار من در این بیابان
باید اسیر کوفیان بی حیا کرد 
گر می خورد سیلی سکینه در ره شام
زینب غم دیده باید صبر ها کرد
 
بيا مادر از حرم بيرون سرو بستانت مي‌رود ميدان
كفن بنما بر تن قاسم مونس جانت مي‌رود ميدان
بيا مادر درد دل گويم اين دم آخر با تو از احسان
مكن ديگر بعدم اي مادر گريه و زاري ناله و افغان
بود يارم اندر اين صحرا اي ستم‌ديده خالق سبحان
زجور چرخ گل مادر از گلستانت ميرود ميدان
اگر ديدي پيكرم را در خاك و خون غلطان صبر كن مادر
اگر ديدي راس من بر ني چون مه تابان صبر كن مادر
اگر ديدي پيكرم را در خاك و خون غلطان صبر كن مادر
حلالم کن ناز پرورده روی دامانت میرود میدان
رهایم کن تا که بنشینم بر براق مرگ با هزار افغان
که جولانم گشته ای مادر دیده گریان غرقه جانان
ز خون من باید این صحرا لاله‌گون گردد از دم پیکان
شود جسمم طوطیا از کین جان جانانت میرود میدان
بیا مادر لحظه ای بنشین در کنار من از ره یاری
بیاد کربلا دلها غمین است دلا خون گریه کن چون اربعین است(۲)
بـسـوز ای دل که امروز اربـعیـن است  عـزای پـور ختـم المرسـلیـن است
 مـرام شـیـعـه در خـون ریـشـه دارد نگـهبانی ز خط خـون چنین است
حـسـین بن علـی سالار دین است امـام و رهـبـر اهـل یـقـیـن است 
 قــیـام کـربـلـــا گـشـت تـــا قـیـامـت  سراسر درس بهـر مسلمین است 
به یاد کربلا دلها غمین است  دلا خون گریه کن چون اربعین است(۲)
حسین است آنکه با حـق همنشین است  خـدا را حـجـت و دیـن را امـیـن اسـت
حسین است آنـکه درخـط شهـادت  امــام اولــیــن و آخـریــن اسـت
حـسـین است آنــکـه حـق را جـاودان کــرد حسین اسـت آنکه بـاطـل را عیان کرد
حسین اسـت آنکه حکـم دیـن بیان کـرد  حسین است آنکه با قرآن قرین است
به یاد کربلا دلها غمین است       دلا خون گریه کن چون اربعین است(۲)
دل مــا در پـی آن کـاروان اسـت  که از کرب و بلا با غم روان است
چه زنجـیری به دست و بـازوان اسـت  کـه گـریـان دیـده ی روح الامـیـن اسـت
اگر در کربـلا غـم بـی شمـار است  اگــر دل هـای شـیـعه داغـدار است
اگر چـشـمان مـهـدی اشکبار است ز داغِ آن وداعِ آخـــــــریــــــن اســـت  
به یاد کربلا دلها غمین است دلا خون گریه کن چون اربعین است(۲)
پیام خون خطابی آتشین است  بقاءِ دیـن قرینِ اربعیـن است
کــه تــاریـخِ پُـر از خـون و شـهـادت  سراسر اربعین در اربعین است
 
به دورانِ سیاهِ سلطه ی شب که میدوزند از افشاگران لب
جـهـادِ حـضـرت سـجـاد و زیـنـب بیانِ خطبه های آتشین است
زبـانِ زیـنـب٬این بـانـوی پُــر درد که هست آموزگارِ هر زن و مرد
چنـان در کـوفـه طـوفانـی به پـا کردتو گویی خود٬امیر المؤمنین است
اسیران را چو بر محمل نشاندند  تـو گویی تیر غم بر دل نشاندند
گُلی را چیده و در گِل نشاندند  رقیه آن گل شادابِ دین است
 دیـار شـام با غـم ها قـریـن اسـت قلوب شیعیان زین غم حزین است
     مـزار زیـنـب و قـــبـــر رقـیــه  تجلی گاه عشق عارفین است
به یاد کربلا دلها غمین است  دلا خون گریه کن چون اربعین است(۲)
 
 
بنشین تا به تو گویم زینب-غم دل با تو بگویم زینب
بعد من قافله سالار تویی خواهر من دختر حیدر کرار تویی  خواهر من
خون ما جمله در این دشت روان خواهد شدخولی و شمر به ما دشمن جان خواهد شود خواهر من
خواهرم اکبر عباس علی اصغر من   هدف نیزه و پیکان و جفا خواهد شود خواهر من
جمله یاران حسین در سفر کرب و بلا سر به کف جان به ره دین خدا خواهد شود خواهر من
بنشین تا به تو گویم زینب-غم دل با تو بگویم زینب(2)
خواهرم خون شهیدان به بیابان بلا    نهر جوینده  پر شور بلا خواهد شود خواهر من
چون که با دجله با نهر فرات آمیزد خواهرم خوب و نگر تا که چه ها خواهد شد خواهر من
موج توفنده و بران چو هزاران شمشیر   بی امان بر سر عدوان خدا خواهد شد خواهر من
چون که خون شهدا چشم عدو را بندند بزم و تابوت به یک لحظه عزا خواهد شد خواهر من
بنشین تا به تو گویم زینب-غم دل با تو بگویم زینب(2)
بعد من خواهر من بازو نما قصه ی ما     چو زبانت سپر آل عبا خواهد شد خواهر من
چون که بر نی سر پر خون حسینت بینی خواهرم صبر و نما ظلم و فنا خواهد شد خواهر من
اهل بیتم همه در مرگ پدر می گیرند   ام الکثوم نگران دم به نوا خواهد شد خواهر من
گر تو را مضطر و نالان پریشان بیند   شاد و خندان دو لب دشمن ما خواهد شد خواهر من
 
  
جوانان بنی هاشم بیایید - علی را بر در خیمه رسانید
بگوئید مادرش لیلا بیایید..تماشای قد اکبر نمایید
جوانان بنی هاشم بیایید - علی را بر در خیمه رسانید
بگویید عمه ش زینب بیایید. علی را بر در خیمه رساند
خدا داند که من طاقت ندارم.علی را بر در خیمه رسانم
علی جان چراغ شبهای تارم.فراقت برده آرام و قرارم
نچیدم حجلگاه شادی تو.ندیدم من شب دامادی تو
امیدم بود تو در هنگام پیری.عصای پیری مادررا بگیری
به امیدی علی اکبر بیایید.در غم بر رخ لیلا گشاید
جوانان بنی هاشم بیایید - علی را بر در خیمه رسانید
بگویید عمه ش زینب بیایید. علی را بر در خیمه رساند
خدا داند که من طاقت ندارم.علی را بر در خیمه رسانم
منو یاد قد شمشادی تو. منو ناکامی و ناشادی تو
منو یاد لب خشکیده ی تو.منو سوز دل تپدیده ی تو
منو اون زخمهای بی حسابت منو اون پیکر در خون خضابت
جوانان بنی هاشم بیایید - علی را بر در خیمه رسانید
 
التماس دعا

به بهانه سالروز شهادت شهید سماچی و شهید علیپور از شهدای سیراف

 

 

تو لاله ي سرخ چمن آراي مني

تو  شمع      فروزنده ي    هر      انجمني

اي        يار     سفر كرده      به هنگام بهار

از    چيست برادرا كه خونين کفنی

 

  نام تو هميشه جاودان خواهد شد

ياد تو هدايت جهان خواهد شد

شمعی كه سر تربت تو مي سوزد

روشنگر راه عاشقان     خواهد شد

"کاکا سیرافی"

کجایند مردان بی ادعا

امشب تو از من دوري و من بي تو تنها

 از آسمان بي كبوتر مي نويسم

سر در بيابان خيالم مي گذارم

 صد ها غزل با ديده ي تر مي نويسم

امشب به جاي شاهد و گل ا زبسيجي

از جنگ هاي نا برابر مي نويسم

از آن سواران شب خون و شهادت

 از عطر جان افزاي سنگر مي نويسم

 

از آيه امن يجيب صد حكايت

بر صفحه هاي سرخ دفتر مي نويسم

از عرصه پيكار و دود و آتش و خون

از نعره الله اكبر مي نويسم

ا

 

از بچه ها ي جنگ و شور و حال جبهه

از مارد و از نهر عنبر مي نويسم

از تركش و خونگلوي يكه تازان

 از كربلا وز جنگ اکبر مي نويسم

تا باز بوي  جبهه آيد بر مشامم

از دسته و گردان و لشكر مي نويسم

 

 

تا ياد سبز جان نثاران زنده ماند

از لاله هاي سرخ پرپر مي نويسم

تا از رشادت هاي جانبازان كنم ياد

از فتح خرمشهر و خيبر مي نويسم

تا بازوان بچه ها قدرت بگيرد

از بوسه هاي ناب رهبر مي نويسم

             "کاکا سیرافی"

 

غزلکی  پیش کش امام رضا(ع)

امام رضا(ع)

ای حرمت کعبه ی مستضعفین

صحن و سرای تو بهشت برین

خاک درت سرمه ی چشم ملک

خادم در گاه تو اهل یقین

خرمن علم تو ز دریا فزون

نوح از این خرمن تو خوشه چین

خادم تو سرور کروبیان

زائر قبر تو رسول امین

شمس شموس شب دیجور ما

کوکب هشت فلک ملک دین

گنبد وگلدسته ات ای شاه توس

تاج سر کشور ایران زمین

کاکا سیرافی

 

تولد هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت بر عاشقان آن حضرت میارک باد

امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت.

ادامه نوشته

به بهانه میلاد امام رضا (ع)

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند         آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند

آقای علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!

نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.

در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟!  و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.

 http://ahlulbaytclub.com/HtmlFiles/Art0000851_Content.htm