پست ثابت
نمای نیمه جنوبی شهر سیراف(طاهری)
![]()
یا حبّذا به شهر دل آرای طاهری
یا مرحبا به ساحل زیبای طاهری
نمای نیمه جنوبی شهر سیراف(طاهری)
![]()
یا حبّذا به شهر دل آرای طاهری
یا مرحبا به ساحل زیبای طاهری
بهار بی تو بودن رنگ پاییز
تمام لحظه ها سرد و غم انگیز
دو باره خاطراتم کرده امشب
هوای خانه از بوی تو لبریز
قنبر سماچی
من و عشقی که دیگر سرد گشته
و رنگی کز غم تو زرد گشته
تو و آهوی جادویی که آن هم
اسیر دست یک نامرد گشته
قنبر سماچی
ستارگان کلاس هفتم دبیرستان دوره اول ابوذر غفاری سیراف در امتحانات نوبت اول

فواد افروخ رتبه اول با معدل 20

علیرضا کبود چاهه رتبه اول با معدل 20

حسین رنجبری رتبه دوم با معدل ۹۱/۱۹

محمد رضا آذر رتبه سوم با معدل ۶۶/۱۹

محمد محمدی رتبه چهارم با معدل ۵۸/۱۹

حسین باران دوست رتبه پنجم با معدل ۸۳/۱۸
ستارگان کلاس سوم راهنمایی ابوذر غفاری سیراف در امتحانات نوبت اول

علیرضا آتش پوش رتبه اول با معدل 20

بنیامین عزیزی رتبه دوم با معدل 89/19

مصطفی اندوهی رتبه سوم با معدل 78/19

احمد عزیزی رتبه چهارم با معدل ۵۶/19

علی حیاتی رتبه چهارم با معدل ۵۶/19

محمد فاضل گله داری رتبه پنجم با معدل 33/19
به بهانه تجلیل از شهدای ورزشکار سیراف
عصر امروز جمعه هجدهم بهمن ماه آقای علی داداشی برادرورزشکار فقید روح الله داداشی در بهشت شهدای شهر سیراف حضور پیداکرد و با قرائت فاتحه برسر تربت شهدا در میان انبوهی از جوانان این شهر از شهید اسدی (ورزشکار شهید )تجلیل بعمل آورد.
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر
هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر
غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی
بهترین خوابگاه جهان است .و اگر با مردم دوستی کنی در قلب آنها جای می گیری و
آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست!!

برای دیدن تصاویر "ادامه مطلب " را کلیک کنید
نام حسین بردی و دلها کباب شد
دنیا به روی شانه زخمم خراب شد
اشکی چکید و آینه در آینه شکست
حتی فرات هم ز خجالت سراب شد
دامان آفتاب فلک رنگ خون گرفت
آماج تیر حرمله قلب رباب شد
ساقی خجل ز ناله ی اطفال تشنه لب
مشکی به دوش بار دگر سوی آب شد
گردی بلند گشت و زمان بی امان گریست
مه ،پاره گشت و بادیه پر اضطراب شد
در خون نشست پیکر عباس قهرمان
خورشید رو به سوی قمر در شتاب شد
دلها شکست و مشک درید و علم فتاد
این بار مه، بر سر نی آفتاب شد
"کاکا سیرافی"
نزار قطری
وی از 8 سالگی به حفظ قران کریم پرداخت و برای نخستین بار مداحی را با دو بیتی
زیبایی که از مادرش آموخته بود، آغاز کرد.
قطری برای مدتی در انگلستان به تحصیل و گذراندن زندگی پرداخته و در حال حاضر
ساکن کویت است.

وی دارای 3 فرزند به نامهای کوثر، علی و حسین است.
این مداح به 4 زبان انگلیسی، عربی، فارسی و اردو مسلط است اما شهرت جهانی وی به
سبب اجرای مداحی قطعه "انا مظلوم حسین" است.
وی در دوران ابتدایی مداحی خود قصیده ی " خیره ا... من خلق ابی " را اجرا میکند و تا
به حال در پایان تمامی مجالس خود، این قطعه را میخواند.
نزار قطری 28 سال است که نوحه زیبا و بسیار دلنشین انا مظلوم حسین را در ایام
سوگواری سرورو سالار شهیدان اجرا می کند.
گفتنی است این نوحه به دو زبان عربی و فارسی سروده شده و برای نخستین بار 24 دی
ماه 1386 از شبکه 3 سیما در ایران پخش شد و همچنان درماه های محرم و صفر از صدا و
سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می شود.
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلدا ست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
مرحوم شیخ احمد کافى این شهید گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه
تعالى فرجه الشریف و واعظ شهیر و شهید در راه دین رضوان اللّه تعالى علیه فرمود: مرحوم
سید هاشم رضوان اللّه تعالى علیه یکى از علماء بزرگ شیعه شام بود که سه دخترداشته ، مى
گوید یکى از دخترهایم خواب رفت یک شب بیدار شد صدا زد: بابا در شب بى بى رقیه را
خواب دیدم . بى بى به من فرمود: دختر به بابات سیدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن
من نارحت است قبر مرا تعمیر کنید. بابا اعتنائى نکرد، مگر مى شود با یک خواب دست به
قبر دختر امام حسین ع زد.
فردا شب دختر و سطى همین خواب را دید: باز بابا اعتنایى نکرد. شب سوم دختر کوچولوى
سید این خواب را دید شب چهارم خود سید هاشم مى گوید خوابیده بودم یک وقت دیدم یک
دختر کوچولو دارد مى آید این دختر از نظر سِنّى کوچک است اما آنقدر با اُبهت است
باصولت و جلالت دارد مى آید رسید جلوى من به من فرمود سید هاشم مگر بچه هایت به تو
نگفتند که من ناراحتم قبر مرا تعمیر کن ؟
گفت : من با وحشت از خواب پریدم رفتم والى شام را دیدم جریان را گفتم والى نامه نوشت
به سلطان عبد الحمید، سلطان جواب نوشت براى والى که ما جراءت نمى کنیم اجازه نبش قبر
بدهیم به همین آقاى سید هاشم بگوئید خودش اگر جراءت مى کند قبر را نبش کند و
بشکافد پائین برود قبر را تعمیر کند مادست نمى زنیم سید هاشم چند تا از علماى شیعه را
دید، اینها حرم را قُرُقْ کردند، ضریح را کنار گذاشتند کلنگ به قبرزدند، مقدار کمى که قبر
را کندند آثار رطوبت پیدا شد، پائین تر رفتند، دیدند آب آمده در قبر بدن بى بى در کفن
لاى آب افتاده ، سید هاشم رفت پائین دستهایش را برد زیر بدن این سه ساله ، بدن را با کفن
از توى آبها آورد بیرون ، روى زانویش گذاشت ، آب قبر را کشیدند، نزدیک ظهر شد، بدن
را گذاشتند در یک پارچه سفید نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى
دستش ، تا غروب اینها مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر کردند، و به جاى آب گُلاب
مصرف مى کردند، و گِل درست مى کردند و قبر را مى ساختند، جلوگیرى از آن آبها شد و
قبر ساخته شد، یک تکه پارچه دیگر سیدهاشم از خودش آورد، روى کفن انداخت ، بدن را
برداشت ، در قبر گذارد. علماى شیعه مى گویند در این چند روز همه گریه مى کردند سید
هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بیرون دیگر
داد مى زد گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مى زنى ؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده
بودم ، این کلمه را بگویم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده
بودم . گفتیم سید هاشم چه دیدى ؟ گفت به خدا وقتى این بدن را بردم در قبر دستم را از
زیر بدن بیرون کشیدم یک مقدار گوشه کفن عقب رفت دیدم هنوز بدنش کبود و سیاه است
، هنوز جاى آن تازیانه ها روى بدن این سه ساله باقى است
خدا لعنت کند کسانی که بر فرزندان پیامبر ستم کردند
هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم ، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود
در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می اید. زعفرجنی گفت ( کیست که در وقت شادی ، گریه می کند؟!) دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .آنان گفتند : ( ای امیر ! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی ، در حین رفتن به آن شهر ، عبور ما به رودفرات افتاد که عربها به آن نواحی نینوا می گویند . ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند .وقتی که نزدیک آنان شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ، پسر همان اقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده ، یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ وراست خود نگاه می کرد ومی فرمود : (آیا یاری دهنده ای هست تا ما را یاری دهد ؟!) و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند . وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت می رسانند .)
به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید ، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد وهمگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند .
خود زعفر گفته است : ( وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم ، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ رالشکریان دشمن فراگرفته است ، بعلاوه صفهای فرشتگان زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار فرشته ی دیگر یک طرف، ملک نصر با چندین هزار فرشته از طرف دیگر ، جبرئیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف ، ودر یک طرف دیگر اسرافیل ، ملک ریاح ( فرشته بادها ) ، فرشته ی دریاها ، فرشته ی کوهها ، فرشته ی دوزخ و فرشته ی عذاب و… هر یک با لشکریان خود منتظر گرفتن اجازه از حضرت بودند . بعلاوه ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر ( علیهم السلام ) از ادم تا خاتم همه صف کشیده ، مات و متحیر مانده بودند . تمام موجودات و حقیقت کل اشیا در کربلا بودند و همگی گریان . چه کربلا و چه غوغائی .خاتم پیامبران ( ص ) آغوش خود را گشوده و به امام حسین علیه السلام می فرمود:( پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به راستی که مشتاق تو هستیم.
حسین بن علی علیه السلام یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان ، پیشانی شکسته، با سری مجروح، با سینه ای سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و در هر نفسی که میکشید ، از حلقه های زره خون می چکید اما اصلا” توجهی به هیچ گروهی از ان فرشتگان نمی کرد به من هم کسی اجازه نمی دادتا خدمت ان حضرت برسم .
همانطور که از دور نظاره میکردم ودر کار ان حضرت حیران بودم ،ناگهان دیدم که اقا امام حسین علیه السلام سر غربت از نیزه ی بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره ای فرمود که : ای زعفر ! بیا .در این هنگام همه فرشتگان به سوی من نگاه کردند و مرا اجازه دادند تا نزد حضرت بروم . من خود را خدمت حضرت رساندم و عرض کردم : من با نود هزار جن به یاری شما امده ام . اگر بخواهی تمام دشمنانت را قبل از اینکه از جای خود حرکت کنی نابود میسازیم . حضرت فرمود : ای زعفر زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو مورد قبول درگاه حق باشد .اما لازم نیست که زحمت بکشید ،شما برگردید .عرض کردم : قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمائید ؟! حضرت فرمود : خداوند چنین نخواسته است و باید به لقای حضرت دوست برسم . اگر من در جای خود بمانم خداوند بوسیله چه کسی این مردم نگونبخت را مورد امتحان قرار دهد ؟ و چگونه از کردار زشت خود آگاه خواهند شد و
جنیان گفتند : ای حبیب خدا و ای فرزند حبیب خدا ! به خدا سوگند اگر اطاعت از تو لازم و مخالفت با تو حرام نبود ، سخنت را قبول نمی کردیم و تمام دشمنانت را پیش از دستیابی به تو از میان می بردیم . حسین بن علی علیه السلام فرمود : به خداوند سوگند که ما بر این کار از شما جنیان تواناتریم ولی باید حجت بر مردم تمام شود تا ( آنکس که گمراه می شود با دلیل گمراه شود و انکس که هدایت می شود با دلیل هدایت شود .)
من (زعفر ) به امر آن حضرت مایوسانه برگشتم .وقتی که ما جنیان به محل خود رسیدیم ، بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم کردیم . مادرم به من گفت : پسرم چه میکنی ؟! کجا رفته بودی که اینچنین ناراحت بر گشتی؟
گفتم :مادر ! پسر ان بزرگواری که ما را مسلمان کرد ، اینک در کربلا در چنان حالی است که من رفتم تا یاریش کنم اما ان حضرت اجازه نفرمود و چون امر امام واجب بود ، باز گشتم .مادرم وقتی که سخنان را شنید ، گفت : ای فرزند ! تو را عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش حضرت فاطمه (س ) چه بگویم زعفر گفت : مادر ! من خیلی ارزو داشتم تا جانم را فدای انحضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمود . مادرم گفت : (بیا برویم ، من همراهت می آیم . مادرم جلو و من با لشکریانم از پشت سرش ، دوباره به سوی کربلا حرکت کردیم . ) و هنگامی که به انجا رسیدم ، از لشکریان کفار صدای تکبیر شنیدم و چون نگاه کردیم ، دیدیم که سر مبارک و درخشان اقا امام حسین علیه السلام بالای نیزه است و دود و آتش از خیمه های حرم بلند است . مادرم خدمت حضرت امام سجاد علیه السلام رسید اجازه خواست تا با دشمنان آنان بجنگد ولی ان حضرت اجازه نداد و فرمود : ( در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را مواظبت کنید تا از بالای شتران بر زمین نخورند .)
در نتیجه جنیان اطاعت کردند و تا سرزمین شام با اسیران بودند تا حضرت سجاد علیه السلام آنان را مرخص فرمود .
منابع: داستان زعفر جنی (این داستان را نخستین بار کاشفی نقل کرده است، رجوع کنید به: محدث نوری/ همان/ ص 183)؛ داستان منصور ملک (فرهنگ عاشورا/ محدثی، جواد/ ص343/ نشر معروف/ 1374. به نقل از مرآهالعقول/ علامه مجلسی/ ج 5/ ص 368)؛
فرو میریزدش بر سر، هر آنچه مانده بود آباد
دلش از درد میجوشد، زمین، درمانده از بیداد

زلزله برازجان دلهایمان را تکان داد
ضمن عرض تسلیت به مردم غیور و ولایی دشتستان خود را در این غم جانکاه
شریک می دانیم
مي زنم دم ز علمدار رشيد حرم عشق
شه با كرم عشقمه محترم عشق صفاي حرم عشق
می چكد از لب او بر لب پيمانه نم عشق
همان شاه كه باشد سر دوشش علم عشق
نگار دل زارم صفا بخش مزارم
بجز عشق جمالش به دل خويش ندارم
قرارم، بهارم، شعارم همه دار و ندارم
كه باشد شب اول قبرم به كنارم
برای دیدن دیگر نوحه ها به ادامه مطلب بروید









حال و هوای سیراف در ایام عزاداری ابا عبدالله(ع)

پرچم گنبد امیر المومنین علی (ع) در حسینیه امام خمینی سیراف
![]()
نذورات و کمک های مردمی در روز تاسوعا

فعالیت جوانان سیراف در آشپزخانه حسنیه امام خمینی چشمگیر است

غذاهای بسته بندی آماده توزیع برای مهمانان

خانم ها هم در فعالیت های آشپز خانه سهیم هستند

غذاهای آماده برای ناهار عزاداران آقا ابا عبدالله

مداحی حاج اقا شیخ محمد خلیلی روضه خوان حسینیه امام خمینی

بعد از روضه و مداحی نماز جماعت به امامت حاج آقا خلیلی اقامه می گردد
![]()
حضور برادران اهل تسنن در مراسم عزاداری و نماز جماعت قابل تقدیر است

صرف غذا در حسنیه امام خمینی

بعد از صرف غذا ساعت دو هیئتهای سیراف جهت تجدید میثاق با شهدا به بهشت شهدا می روند

قلعه تاریخی سیراف

عده ای هم همراه خانم ها در قالب هیئت سینه زنی مسیر حسینیه تا بهشت شهدا عزاداری می کنند

زنجیر زنی در بهشت شهدا

دسته سنج و دمام برای اولین بار بوسیله هیات ابوالفضل سیراف راه اندازی شده است

گهواره گردانی توسط خانم ها هم سالهاست که در این شهر اجرا می شود

عکس های یادگاری با گهواره حضرت باب الحوائج علی اصغر(ع)

حاج آقا آذر در حال نوحه خواندن از هیات ابوالفضل

هیات ابوالفضل مهمان هیات امام

کودکان نیز در این مراسم به صورت چشمگیری فعالند

سینه زنی سنتی هیات امام خمینی شهر سیراف به مداحی محسن سماچی

زنجیر زنی هیات ابوالفضل

سنج و دمام زنی هیات ابوالفضل که کار خود را از امسال شروع کرده اند
خواهد کسی ارکه عشق احساس کند
یا آنکه فضا پر زگل یاس کند
از روی خلوص نیت و پاکی دل
سه تا صلوات نذر عباس کند
سراشک کودکان تشنه لب بود
که دشت کربلا سیراب می کرد
سکینه با لبی خشک و ترک دار
ز عباس التماس آب می کرد
ای مرد زلال قطره ی بارانی
شیرینی آب چشمه حیوانی
با این همه دلربایی ای ماه جهان
افسوس که از چشم همه پنهانی
از دور صدای آشنا می آید
بانگ جرس و اخا اخا می آید
جابر به عطیه:
زود از اینجا برویم
زینب به زمین کربلا می آید
آن روز که از چشم تو جیحون میرفت
از دیده ی خیل قدسیان خون می رفت
خورشید به خون تپید هنگامی که
لیلا ز بر تربت مجنون می رفت
باز آمد و رنگ و روی نیلوفر داشت
چشم سیه اش نگاه پیغمبر داشت
من در عجبم میان آنها چه گذشت
اکبر به دهن نگین انگشتر داشت
سزد کز دیدگان خو نابه جاری
کند شیعه تمام عمر زاری
امام عصر اندر کند و زنجیر
چهل منزل کند اشتر سوار
چهل منزل همه با لشکر غم
همه با آه و واویلا و ماتم
نگاه کودکان بر ماه نیزه
وزینب بود با اشک دمادم
دوباره خون سرخ عشق جوشید
دو باره شیر تشنه آب نوشید
میان روبهان زور و تزویر
دوباره دختر حیدر خروشید
سری چون ماه بر نوک سنان بود
مهار ناقه د ست ساربان بود
به دامان زنان آل طاها
سروش اشک می دیدم روان بود
گلستان نبی پرپر نمودند
همه با نیزه و خنجر نمودند
زمان در بهت سنگینی فرو رفت
حسین را تشنه لب بی سر نمودند
رفتی که سرود تازه آغاز کنی
تا مهر عطش ز کام خود باز کنی
تا وسعت بی نهایت آزادی
با چلچله های عشق پرواز کنی
"کاکا سیرافی"
دادا کاکا بوا ای دی عزیزم
سی چه هی غصه ها تو دل بریزم
سی چه از دور تیتر ناکنم یاد
بدم او خاطرات عمدی دس باد
دلم میخوا که تش از دل برآرم
اوسی که یاد کوچیکیم می آرم
همو وختی که گندم دونه می بست
گمونم که شما هم یادتون هست
صدای داس جورینی چه خوش بید
دوبیتی های آیینی چه خوش بید
درنگه ی پای هاسکهای خونه
اگه جا در نرفتین یادتونه
اوسی که کوله ها انبار ویبید
بنه بر پشت خرها بار ویبید
به زیر بار خرها می شدن گم
دیار بید از خرا دوتا گوش و دم
ز سگری تنگ لیر و باغ و مینون
بنه ی گندم می اومد سوی میدون
همی جاخرمنی ها پاک کرده
زمین عاری زگرد و خاک کرده
چو خرمن کامل ایبد توی صحرا
ری تل گندمی میفتاد برا
بچه بید که سی برا جون می داد
سی ایکه بهرخر فرمون می داد
سوار ویبید و برا سخت می روند
هراز گاهی سی خر آواز می خوند
به زیر چرخ برای زمونه
جدا ویبیدگندم دونه دونه
مزیری خرم و پیروز و دلشاد
به اوسین گندما بر باد می داد
وداع کاه و گندم دیدنی بید
صدی برا اوسا بشنیدنی بید
اوسا که گندم از که پاک ویبید
سر گونی سی دونش چاک ویبید
می رختن توی گونی دونه دونه
که تا یک دونه ای هم جانمونه
دوباره گونی ری خر می نهادن
می آوردن دم در می نهادن
همی گندم تو سفره نون ویبید
خوراک بخترین مهمون ویبید
حالا برا عتیقه ی موزه ها شد
الک تو کنج انباری رها شد
بنه هم پای گندمزار گم شد
جل خر گم شد و اوسار گم شد
خلاصش می کنم ای یار جونی
که شعرم از سر رغبت بخونی
دیگه در آسمون ابرکرم نی
نهیب و برق ابرش دمبدم نی
در و دشت و دمن از سبزه عاری
نمی بینی گلی فصل بهاری
خنای که که دیگه او ندارن
که زهنا هی برن ازش بیارن
دیگه بارون هوباری نداره
خدا با ائی زمین کاری نداره
"کاکا سیرافی"
در شعله این شرارت دامن گیر
ای صاحب لحظه ها بیا دست بگیر
هر چند مرا جهان نماید تکفیر
می نوشم تا ابد می از خم غدیر "حسن علیزاده"
از طعن حسود هیچ نالان نشوید
تکفیر اگر کند هراسان نشوید
تا خم می غدیر جوشی دارد
مهمانِ سر سفره ی شیطان نشوید " کاکا سیرافی
تو لاله ي سرخ چمن آراي مني
تو شمع فروزنده ي هر انجمني
اي يار سفر كرده به هنگام بهار
از چيست برادرا كه خونين کفنی
نام تو هميشه جاودان خواهد شد
ياد تو هدايت جهان خواهد شد
شمعی كه سر تربت تو مي سوزد
روشنگر راه عاشقان خواهد شد
"کاکا سیرافی"
امشب تو از من دوري و من بي تو تنها
از آسمان بي كبوتر مي نويسم
سر در بيابان خيالم مي گذارم
صد ها غزل با ديده ي تر مي نويسم
امشب به جاي شاهد و گل ا زبسيجي
از جنگ هاي نا برابر مي نويسم

از آن سواران شب خون و شهادت
از عطر جان افزاي سنگر مي نويسم
![]()
از آيه امن يجيب صد حكايت
بر صفحه هاي سرخ دفتر مي نويسم
.jpg)
از عرصه پيكار و دود و آتش و خون
از نعره الله اكبر مي نويسم
ا
از بچه ها ي جنگ و شور و حال جبهه
از مارد و از نهر عنبر مي نويسم

از تركش و خونگلوي يكه تازان
از كربلا وز جنگ اکبر مي نويسم

تا باز بوي جبهه آيد بر مشامم
از دسته و گردان و لشكر مي نويسم

تا ياد سبز جان نثاران زنده ماند
از لاله هاي سرخ پرپر مي نويسم

تا از رشادت هاي جانبازان كنم ياد
از فتح خرمشهر و خيبر مي نويسم

تا بازوان بچه ها قدرت بگيرد
از بوسه هاي ناب رهبر مي نويسم
"کاکا سیرافی"
امام رضا(ع)
ای حرمت کعبه ی مستضعفین
صحن و سرای تو بهشت برین
خاک درت سرمه ی چشم ملک
خادم در گاه تو اهل یقین
خرمن علم تو ز دریا فزون
نوح از این خرمن تو خوشه چین
خادم تو سرور کروبیان
زائر قبر تو رسول امین
شمس شموس شب دیجور ما
کوکب هشت فلک ملک دین
گنبد وگلدسته ات ای شاه توس
تاج سر کشور ایران زمین
کاکا سیرافی
امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لاالهالاالله" را از شکم خود میشنیدم، اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند
آقای علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!
نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.
در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.